رضا امیرخانی جایی در آن گوشهموشههای رمان ارمیا مینویسد: « هیچ وقت سعی نکردم نویسنده شوم. وقتی شروع کردم به نوشتن ارمیا هنوز فرق بین داستان کوتاه و رمان و داستان بلند را نمیدانستم. به زحمت فرق شعر و داستان را میدانستم. اما احساس میکردم باید این قصه را نوشت. …
بیشتر بخوانید »قانون جذب و انتظارات نامعقول در زندگی – از توهم تا واقعیت
۱ سال ۱۸۹۱ بود که در انگلستان، ملاک برتری انسانها و کسب توجه اجتماعی، به داشتن تجملات و اشرافیگری تغییر کرد. تجملات شد یکی از ملزومات اجتماعی. هر کس که حداقلی از امکانات زندگی را نداشت، مردم دید مثبتی به او نداشتند. چه شد که اینطور شد؟ تمدن هزار ساله …
بیشتر بخوانید »حرف زدن یا فکر کردن؟ – نگاهی به سخنان محمود دولتآبادی
در این دنیای گسترده، به یاری اینترنت و وبسایتهای همه فن حریفاش، تماسهای صوتی و تصویری، دسترسیها راحتتر شده. انگار که همه چیز در همین خانه کنار دستیات باشد و تو کافیست انگشتی برای رسیدن به آن خم کنی. تو فقط باید انتخابکننده باشی. یا شاید هم خریداری سمج. این …
بیشتر بخوانید »هنر فروشندگی خود-دنیای محدود و ترسهای نامحدود زندگی
طبق آمار لحظه ای از جمعیت دنیا از سایت worldometer، اکنون حدود ۷.۸ میلیارد نفر نفس میکشند. این آمار هر لحظه در حال نوسان است. گاهی رشد میکند. گاهی میریزد. world population ما هم یک عضو از این جامعه گسترده انسانها هستیم. ما هم حق زندگی در این کره خاکی …
بیشتر بخوانید »قانون چیز (رضا امیرخانی) – روبرو شدن با رنج
اگر چیزی را بدست بیاروی، چیز دیگری را از دست میدهی. اگر چیزی را از دستی بدهی، چیز دیگری را بدست خواهی آورد.رضا امیرخانی برایتان از بیرجند قبول شدنم گفتم. اینکه من هیچ جوری نمیتوانستم قبول کنم بیرجند هستم. چیزی را از دست داده بودم. رنج قبول نشدن در دانشگاه …
بیشتر بخوانید »اهرمی برای شانس
شانس واژهای بس آشناست. این جمله را بارها شنیدهایم: به تعداد انسانهای روی زمین، راه برای رسیدن به خدا وجود دارد! من میگویم به تعداد انسانهای روی کره زمین، معنی برای شانس وجود دارد. من شانس را چیزی خارج از انواع اتفاقات روزمره زندگی تعریف میکنم. البته که نظم خاصی …
بیشتر بخوانید »کلماتی برای بر جان نشستن!
داستان از جایی شروع شد که یک شب، خلأ بین ستارهها، نظرم را به خودش دزدید! نگاهی به آسمان تیره وسط شب انداختهاید؟ فضای خالی بین ستارههایش را میبینید؟ سیاه است آن فضاهای خالی! مشکی رنگ. سیاه سیاه! چه میگویم؟ آنقدر این فضاهای خالی برایمان عادی شده کمتر پیش میآید …
بیشتر بخوانید »پشت پرده قصه هویتها
همه ما در یک قصه زندگی میکنیم. قصهای تکراری و قدیمی. از زمانی که متولد میشویم، چشممان به انسانهای اطراف گرمی میکند. در دنیای شیرین بچگی، انسانهای خوشمزه (ابژه) را پیدا میکنیم. از هویتشان وام میگیریم و به هویت خود اضافه میکنیم. از ثانیههای ابتدایی زندگی، برای تشکیل هویت عجله …
بیشتر بخوانید »