وقتی موسیقی را پخش میکنم، چشمهایم به گمانم مال خودم نیستند. به اختیار من نمیگردند. دستانم همینطور. خونی که در رگهایم میخروشد هم همینطور! دیگر فکرت آینده را پیشبینی نمیکند. اکنون تنها نیستی. پیانویی مشتاقانه نجوا میکند! میفهمی که بار غمهایت را به دوشش گرفته. خرامان خرامان میبرد. زیر نوشت(!): …
بیشتر بخوانید »