برای من، معاینهی فیزیکی، در این آخرین نفسهای فیزیوپاتی، اهمیتش دوچندان شد.
زمانی که کمکم حس میکردم دارم از دوران آموزشی فیزیوپات کوچ میکنم به دوران کارآموزی تحصیل طبابت. همان استاژری. جایی که بیمارستان رفتنها شروع میشود و کار، جدیتر قشنگتر و جذابتر میشود.
از دورههای تحصیل پزشکی، تابحال نصف راه را طی کردهام.
علوم پایه را یک سال و نیم پیش پشت سر گذاشتم. حالا هم فیزیوپات دارد به اتمام راهش میرسد. مانده دو مقطع دیگر که پیش رویم هستند و به من چشمک میزنند: استاژری و اینترنی.
این روزها، هر چه جلوتر میروم، افق گستردهتری پیش رویم باز شده.
انگار جلوتر که میروم، مثل اینست که قدمی برمیدارم از سمت ساحل آموختن به وسط اقیانوسی که در ابتدای راه، از وسطش تنها یک تخمین و حدس و گمان در ذهنم بود.
از ساحل طبابت در سال ۹۶، آرامآرام و اندکی نگران، دور شدم.
اگر کمی خاطرهبازی کنم، آن اوایل، ترمهای یک و دو، اولین بارها بود که روپوش سفید میپوشیدیم و در آزمایشگاههای بافت و بیوشیمی، عکس سلفی میگرفتیم. برایمان تازگی داشت. تقصیر ما هم نبود. روپوش گیرا بود و ما هم نمیتوانستیم دست بکشیم از عکس گرفتن.
اندکی که گذشت، تب و تاب آن روزها فرو نشست.
کمی جلوتر، آزمون علوم پایه بود و ورود به فیزیوپات. درسها بالینیتر شدند و بوی شوخی به مشام نمیرسد.
شوخیشوخی، مسیری که شروع کرده بودیم داشت جدی میشد.
کلاسها، شده بودند جایی برای کیسهای بالینی.
اگر تا قبل از این در دوران علوم پایه روی مدلهای آزمایشگاهی موش و میمون کار میکردیم یا با رگ و پی آن جسدِ «فرمالدهید مالیده شده» ور میرفتیم، حالا با انسان سرو کار داشتیم و فیزیولوژی یک انسان واقعی.
سرتان را درد نیاورم.
اوایل فیزیوپات هم حس تازهای داشت. مثل سلفی گرفتنهای ترم ۱ و ۲. اما این حس تازه، دیگر نیازی به سلفی گرفتن برای ثبت کرنش نبود. جنسش از پایه و اساس، با حس وارد شدن به دانشگاه متفاوت بود.
این حس، چیزی از جنس یک تحیر بود و حیرت. هر چه پیش میرفت و کورسهای فیزیوپات را یکی پس از دیگری سپری میکردم، به این حیرت افزوده میشد.
حیرت از حجم مطالبی که باد یاد میگرفتم. از پیشرفت علم. از اینهمه کشفیات و عجیبغریبها.
از تکستبوکهایی بزرگ و قطور. هر بار به میخواستم به سراغشان بروم یکجور حس ناامیدی به سراغم میآمد. یکجور ترس.
چون نمیدانستم قرار نیست همه مطالب مربوط به بیماریهای کبد را از حفظ باشم و اگر یک مبحث از کبد، مثلا آنزیمهای کبدی یا LFT(Liver Function Test) را خوب یاد بگیرم، میرزد به همه کتاب را خواندن و هیچ یاد نگرفتن.
نمیدانستم که باید مدیریت میکردم و شایعترها و مفیدترها برای مقطع پزشکی عمومی میخواندم.
باری. این پست، دخلی به چگونه رفرنس خواندن نداشته و ندارد. در اوایل راه رفرنس خواندن هستم. گرچه این روزها بیشتر از پیش با آن آشتی کردهام.
اما این مقدمه را گفتم که برسم به عنوان این پست.
یک تقدیمنامه
عنوان، تقدیمنامه است. که البته بیربط به مقوله رفرنس و تکستبوکها نیست.
پستی از امیرمحمد در اکانت اینستاگرامش باعث شد تقدیمنامهی کتابها را جدی بگیرم. شاید در آینده نزدیک، پستهایی را هم اختصاص دهم به این دست تقدیمنامهها.
پیش از این، از آنها سرسری رد میشدم. حتی از صفحه تقدیمنامهی تکستبوکهایی که خیلی دوستشان دارم و نابترین مطالب حرفهای را ارائه میدهند غافل بودم.
این پست، بهانهای شد که از تقدیمنامهی یک کتاب بگویم. صفحهای نسبتاً سفید از یک تکستبوک که خیلی دوستش دارم. آن هم تکستبوک معاینه فیزیکیمان است. Physical Examination.

از وقتی ترسم از مطالعه کتابهای زبان اصل برای یادگیری طبابت ریخت، به خودم جرئت دادم که ورژن زبان اصل این کتاب را از انتشارات جعفری نوین خریداری کنم.
دوست دارم نگاهی به صفحه تقدیمنامهاش بیندازم.

we would like to dedicate this book to all our students, trainees, and mentees who have taught us the true value of both the science and the art of medicine.
این کتاب را به همه دانشجویان ، کارآموزان و مربیان خود که ارزش واقعی علم و هنر پزشکی را به ما آموختهاند، تقدیم میکنیم.
درمورد science در پزشکی اندکی حرف و صحبت داشتم که در قالب یک پست، آنها را ارائه کردهام.
+سرخیِ علم در رگهای طبابت – medicine as a science
درمورد هنر پزشکی هم (The art of medicine) پستی را پیش از این نوشتهام.
+هنر طبابت – the art of medicine
همین یک صفحه، یک دنیا حرف و حدیث دارد.
بدون شک، برای کتابی که ۱۰۰۰ صفحه مطلب تخصصی دارد و دانشمندانی کارکشته آن را تألیف میکنند،این حرفها سرسری نیست.
تقدیمنامهها، چیزهای زیادی برای گفتن دارند.