یک سال از زمانی که رگ و پی این وبلاگ را ساختم، گذشته. درست ۲۹ اسفند ۹۸ بود که متولد شد.
همه چیز زود میگذرد. چشم بر هم بزنی، مثل برق و باد عبور میکند.
حالا پشت ایستگاه پایانی سال شمسی هستیم. قطار نوروز دارد از راه میرسد و رسمی دیرینه برای ما ایرانیان تکرار میشود.
پایانی بر قرن ۱۴ شمسی. شروع قرن ۱۵.
در این ۳۶۵ نوبت «آمد و شدِ» شب و روز، با متولد شدن این وبلاگ، یادگیریام رنگ و بوی دیگری گرفت. عمیقتر و کاربردیتر شد.
ناگفته نماند که دوستیام با متمم جان تازهای گرفت. یک دانشگاه خودمانی از پشت سیستم. هر کجای ایران که باشی به محتوایش دسترسی داری. فقط یک میل به یادگیری و شگفتی حاصل از دانستن میخواهد که از قضا، درونم یافت میشد و داشت دیوانهام میکرد. باید به شکلی ارضایش میکردم. خوب هم ارضا شد. هنوز که هنوز است با محتوایش هیجان میگیرم و تازه میشوم.
خوردیم به قرنطینه و توفیق اجباری در خانه ماندن. کلنجار رفتن با فکرهای درونی و تلاش کردن برای چرتکه انداختن و صاف کردن حساب و کتابها در زندگی. فکرهای زیاد، زیاد، زیاد. به خودی خود زیاد فکر میکنم. این تعطیلی هم مجالی داد تا بیشتر از پیش به خودم برگردم. درمورد تصمیمگیریهایم فکر کنم. درمورد آینده و گذشته.
سال خاصی بود در نوع خودش.
از جایی به بعد، بایستی خودت را به رنگ زمانه میکردی. وفق میدادی خودت را. سختی شرایط پاندمی کوید ۱۹. از جنس وقتهایی بود که نمیشد ژستِ «قربانی بودن» بگیری، حال بدهی به خودت با این بازیگریها.
دست پری دارم از «نقش قربانی را بازی کردن».
مثل بچههای کودکستانی یک گوشه مینشستم و از سختیها میگفتم و اشک میریختم. و انگار هر چه داغتر و غمینتر گریه میکردم، آه و ناله و تأیید و ترحم بقیه هم بیشتر میشد و من تسکین میگرفتم. از آن مُسکنهایی که بهتر بود نخوری تا معتاد به مصرفش نشوی. بدجور اعتیادآور است. چنان جنساش گیراست که شاید همان یکبار زمینگیرت کند.
در منگنه بودم بابت اعتیاد به این مُسکن. اما…
اینبار قصه فرق داشت. قهرمان داستان، «من» نبود. همه درگیرِ این پاندمی بودیم. پس باید میساختیم. سازش میکردیم.
آخرش سعی کردم مثل یک خمیربازی خودم را شکل دهم و منعطف کنم. این شکل دادن، انعطاف و خوردن سرم به سنگ زمانه، مرا سر عقل آورد. کمتر نق میزنم و بیشتر میفهمم و فهماندهام به خودم که دنیا همین است. هنر تاب آوردن را تمرین میکنم. عوض شدنی هم نیست خیلی چیزها. خودت را اگر چهار تکه هم کنی، باز هم در ایران هستی و شرایط خاص ایرانی بودن را یدک میکشی. خاورمیانه است و هر روز یک قصه و داستانی برای ما ساکنانش که انگشت به دهان ماندهایم. فکتهایی که نمیتوان عوضشان کرد. حتی اگر خودت را شقهشقه و شرحهشرحه کنی.
تنها میتوانی قلم در خون خودت بزنی و بنویسی بلکه آرامترت کند. میگذرد. ایام میگذرند. هر چه که باشد، هر جور که باشد، حتی شده پیرت کند، اما میگذرد.

مجموعه کاغذبازی، در اکانت شخصی اینستاگرامم، هر پنجشنه منتشر میشود.
اذیت میشدم. اذیتام میکرد. تکه زمانهایی که بین باورهای موروثیام، آه نداشتم که با ناله سودا کنم، مرا میلرزاند. بدنبال یک توجیه بودم برای اتفاقات پیرامونم. برای زندگیام. برای «چرایی» و توجیه خیلی چیزها.
راهی برای فهمیدن معنای درست شرایط کنونی. شرایطی که دارم در آن دست و پا میزنم و دلیلش را نمیفهمم.
مصرف کردن محتوای اصیلتر و پرمحتواتر، راه نجات من از این بحبوحه بود. خوراک اطلاعاتیام را پالایش کردم.
گروه مشاورانم را وسیعتر کردم. کتابهایی تر و تازه خواندم. از انواع اصیل و پدرمادردار. نه مثل مزخرفات قانون جذبی و ۲۰ قانون کلیدی موفقیتی. دل پری از این دست کتابهای زرد دارم که ترجیح میدهم بماند برای بعد؛ جای گفتنش اینجا نیست.
از متخصصان بیشتری کمک گرفتم. خیلی حواسم بود درگیر متخصصنما نشوم. برایش وسواس به خرج میدادم و برای حل مسئلههای شخصیام، برونسپاری میکردم. همان مثال معروف کار را به کاردان سپردن. قرار نیست همهی جور دنیا را «من» بکشم. چه کسی گفته باید در همه کار متخصص باشم؟ روانشناسی هم هست، پزشک کارآزموده و ماهری هم هست، آشپز خوشدست و کار و خوشسلیقهای هم هست که با یک سوال، تو را راهنمایی کنند.
این گروه مشاوران، چقدر از مسیرم را روشنتر کردند! یک نعمت و یک ثروت هستند در نوع خودشان.
از یک سال گذشته گفتم و مختصری از «کردهها». حالا این متن را منتشر میکنم، سال ۱۴۰۰ قرار است شروع شود. ولی…
برای شروع سال جدید شوقی ندارم. خیلی مدت است که خوشحالیهای بچگی و در پوست خود نگنجیدنها را دیگر حس نمیکنم. برایم انگار سطحی شدهاند و چنان که باید و شاید، قلبم را به تپش وا نمیدارند.
اما شروع سال را بعنوان یک «نقطه شروع» میبینم. شروعی برای یک مسیر دیگر. یک خط استارت برای راه رفتن آگاهانهتر.
همیشه کاربرد مناسبتها را دستکم میگرفتم. مناسبتهایی اینچنینی که در تقویم هستند و ما را از گرداب سریع و تند روزمرگی بیرون میکشند. لحظهای تلنگر میزنند و تیکتیکِ ساعت را به یادمان میاندازند. چنان درگیر دویدنها میشوم که حتی صدای دویدن عقربه ساعتشمار هم از زیر دستم درمیرود. خودم را له میکنم زیر استرس و کارهایی که باید انجام شوند؛ اما برای خودم اندازه ارزنی ارزش قائل نیستم.
همین نقطههای شروع است که مرا به خودم برمیگرداند. به یادم میاندازد که آدمم و این دنیای لعنتی هم دارد میگذرد. من و دنیا در گذاریم. مثل عابرهای بیوجدانیِ که روز و شب را به فنا میدهند.
تحویل سال، یک نقطه شروع است. شنبهها، نقطه شروعیست. اول ماه که تقویم دارد رند میشود هم یک نقطه شروع است. تولدها، سالگردها، و… .
در نقاط شروع است که تلنگر میخوریم و هوشیارتر میشویم. عمرِ رفته را بازیابی میکنیم و عمرِ مانده را قدر مینهیم.
اما سوال اساسیتر من همیشه این بوده:
با این نقاط شروع چه کار میکنم، چه کردهام؟ چه تغییری ولو کوچک در زندگیام دیدهام؟
اگر تغییر دیدهام، از آن راضی بودهام؟ و اگر پاسخش مثبت است، هنوز هم میخواهم آن مسیر را ادامه دهم؟
اثر نقطه شروع را در کتاب When خوانده بودم. آن را مدیون هنرمندی بشریت هستیم.
+برای زمانسنجی بهتر – perfect timing
بشری که دست به حرکات خورشید و ماه برد تا از زیر سنگ هم که شده، روشی برای سنجش زمان ابداع کند. زمان، اختراع بشریت است. ولی بدون شک، اختراعیست که تا به الان پایدار مانده و عمر را غنیتر کرده.
زمان، مسئلهایست که درگیرش هستیم.
زمان، زمان، زمان…
شروع قرن ۱۵ از نوع زمان است، پایان قرن ۱۴ هم از نوع زمان بود.
و شاید این نوشته هم از جنس زمان باشد که دارد ثبت میشود. چه میدانم. شاید سالیان سال بعدتر، کسی اینها را بخواند و به مفهوم «زمان بودنش» پی ببرد. از جنس زمان است، زیرا جوهر و ذات این نوشته با «زمان و گذر آن» سروکار دارد.
و آدمیزاد هم از جنس زمان است. هر روزی که میگذرد و هر سالی که نو میشود، جوهر و ذاتش را دگرگون میکند؛ رنگارنگتر و جذابتر.
و این جنبهی طبیعی زندگی و رشد کردن است؛ البته اگر زندگی و رشد کردنی وجود داشته باشد.
محمد جواد عزیز!
آشنا شدن با وبلاگت از اتفاق های خوب سال ۹۹ برای من بود، و یکی از پست هات یه نقطه ی شروع برای من. شاید بعدا ازش برات نوشتم :))
بخاطر همش ازت ممنونم.
سال نو مبارک🌻
زهراجان؛
از اینکه هستی و با کامنت قشنگت بهم انرژی میدی خیلی خوشحالم.
منتظر حرفهات هستم که برام بنویسی تا بخونم.
بهارت مبارک!
انشالله همیشه سالم و شاد باشی:)من وبلاگو میخونم فقط حرف نمیزنم ولی پیگیریم:)واقعا امسال این دور بودن و تنهایی میتونست یه فرصت خیلی خوب باشه برای خیلییی چیزا و چقد خوب که برات اینشکلی بوده.سال جدید مبارک…:)
نرگس جان؛
مرسی از این انرژی که میدی با کامنت قشنگت.
منم امیدوارم سال خیلی خوبیو پیش رو داشته باشی. سالی پر از حس و حال خوب و جذاب.
بهارت مبارک
سلام آقای یعقوبی.ممنون به خاطر این پست پر از مفهوم و دلنشینتون .
بعد از خوندن این پست رفتم توی گوگل کلمه «زمان»رو سرچ کردم.خیلی تعبیرای مختلفی از زمان وجود داره که هر کدومش از زاویه دید خودش بسیار معنی عمیقی داره همون طور که زاویه دید شما هم واقعا خلاقانس .
اقای هاف در وصف استفاده از زمان این جمله رو میگن:
هرگز نمی توانی در زمان صرفه جویی کنی اما همیشه از آن استفاده خواهی کرد
خواه عاقلانه یا احمقانه … انتخابش با توست!
عیدتون پیشاپیش مبارک و امیدوارم سال خوبی و همچنین قرن خوبی داشته باشید.
محمدجان؛
جملهی خیلی قشنگی گفتی. و همینه که همیشه ناگزیریم از استفاده کردن زمان! و چه بهتر یکمی هدفمندتر ازش استفاده کنیم.
امیدوارم سال خیلی خوبی هم داشته باشی و حال دلت همیشه خوب باشی.
ارادتمندم
محمدجواد جان سلام ؛ تولد وبلاگت مبااارک 🙃🥳 نوشته هاش پر رونق و مانا 🙂
دقیقا تحویل سال رو بخصوص این سال جدید رو نقطه ی شروعی برای خودم تصور کرده ام که امیدوارم بخوبی پیش برم .طرز تفکرت رو دوست داشتم .
این متنِ پایین و جملاتش قشنگ بود گفتم بنویسم برای وبلاگت 🙂
پیشاپیش سال نو رو بهت تبریک میگم و الهی که حول حالنا باشه برای هممون و پر از سرزندگی و نشاط و تندرستی و موفقیت باشه برات .
سفر بخیر اسفند!
کوله بارت را بستی؟ چیزی را فراموش نکرده باشی!
مثلا خاطره ای، دردی، غمی!
حواست باشد همه را برداری، در چمدانت را محکم ببندی. فروردین دارد میآید. میدانی که چمدانش سبک است. پر از شکوفه!
وقتی رسید میخواهم وصلشان کنم روی درخت های حیاط. میخواهم بهار را دل انگیز کنم.
عشق را نشانش بدهم. قدم زدن زیر باران، آن هم دونفره، شانه به شانه را یادش بدهم.
به بهار بفهمانم سه ماه فصلش باید دوست داشتن باشد، پر از روز های خوب، پر از قرار های عاشقانه…
اسفند جان بودنت کافی است، وقتت تمام شده!
بو کن! بوی سمنو میآید، بوی سنجد، بوی پول های تا نخورده ی لای قرآن!
معطل نکن، پستت را تحویل بده، بهار پشت در است!
✍ زهرا مصلح
لعیا؛
ممنون که همراهیت با وبلاگم رو همیشه داشتی و با کامنتهات، بهم انرژی میدی.
سال خوبی رو برای تو هم آرزو میکنم همراه با نقطهی شروع پر از حس و حالهای جدید.