انسانها به فراخور زمان و مکان، و در مسیر زندگی، اتفاقات ریز و درشتی برایشان رخ میدهد که نظرشان نسبت به زندگی و هرآنچه هست و نیست دچار دگرگونی و تغییر میشود.
هر کدام از ما، برای رسیدن به معنای زندگی، معنای نفس کشیدن، خودکشی نکردن، دور نشدن از خودمان و برای چشیدن زندگی ولو اندکی، دست به کارهای مختلف میزنیم. برای رسیدن به زندگی، گاهی باید از خود گذشت، از دیگری گذشت، از کتابها و نویسندگان رد شد، طرح و ننقشهی ذهنِ سایرین را بر پیکر آن جستجو کرد و به جمعبندی رسید.
زندگی، و معنایش، از آن چیزهاییست که دیر وقتیست ذهن من را به خود مشغول کرده و رسیدن به آن، میتواند بعنوان هدفی دم دستی برای نفس کشیدنم در روزهای بعدی باشد.
لوگوتراپی
لوگوتراپی یا معنادرمانی، اصطلاحی بود که آقای ویکتور فرانکل در کتاب خودش به نام انسان در جستجوی درمان بیان کرد. روانپزشکی که معتقد است معنایابی و معنادرمانی،میتواند راه حل خیلی از مشکلات و افسردگیها و پیدا کردن شادیهای گمشده در زندگی باشد! با معنادرمانی میتوان شادتر بود.

مدتی میشود که فهمیدن را با نوشتن آغاز کردهام و کمتر برای آموختن، به قرائت کردن و حرکت زبان اکتفا میکنم. اکنون موقع نوشتن این مطلب، غالباً ۶ ماهی پس از تأسیس این وبلاگ، بعد مطالعه، و برخوردن به نکتهای مفید، آن را میکشم زیر بار نوشتن و تیغ نوشتن. گویا با نوشتن، بهتر درک میکنم و بهتر حلاجی میشوند برایم مفهموم این حرف و حدیثها!
نوشتن است که کمکم میکند که در سختترین حالتها، دمی حتی، فقط دمی، ازخود رها شوم.
یک جورهایی با نوشتن در این وبلاگ، به این از خود رها شدن معتاد شدهام واگر روزی از آن دور بیفتم، انگار زندگی برایم جریان ندارد، عصرها طولانیتر میشوند و غروبها کش میآورند. لحظهها راکد میشوند و میمانند. و من، دیگر آدم قبلی نیستم و انگار در درون خودم چیزی گم کردهام.
میخواستم این اعتیاد به نوشتن را، این هیجانِ رهایی را مدیریت کنم و هیجانش را به کانالی سازندهتر هدایت کنم. به همان چیزی که این روزها به آن فکر میکنم و ذهنم را به خود مشغول کرده. گمان کردم اگر مطلعاتم را هدفمندتر کنم روی چیزهایی که اکنون ذهنم را به خود مشغول کرده، این مطالعه، سوای از لذتی که دارد، و این نوشتن سوای از حس دلچسب رهایی که به من القا میکند، باعث خواهد شد راحتتر به مسیر زندگی ادامه دهم و هر از گاهی، تصمیمات درست بگیرم و با پر کردن حفرههای وجودیام، قدمی ولو کوچک به سمت جلو بردارم.
دور شدن از نوشتن، دور شدن از خودم، دور شدن از زندگی، دور شدن از حس و احساس و فراموشی دل و قلب، مرا راکد میکند. مدتی طی میشود و غرق میشوم در نبودنها و تلخیجات زندگی. ولی باز به خود برمیگردم و سر خودم را با همان سرگرمیهای دلچسب و دمدستیِ پیشین گرم میکنم. دمی غرق میشوم درشان و کنده میشوم از آینده و گذشته. زندگی در زمان حال را تجربه میکنم!
زندگی گاهی اینقدر رنجآور میشود که باید برای ادامهی آن به دلیلهای خیلی خیلی کوچک پناه برد.
با این نوشتهها، با این نقشهی راه برای کسب و درک معنای زندگیام که به مرور زمان از کانال نوشتن ایجاد خواهد شد، به دلیلهای کوچک زندگیام برای شادی و بودگاری روشنتر، زندهتر و تازهتر، پی خواهم برد.
دیر مدتی تمرکز کردن روی معنای زندگیام را اولویت قرار میدهم تا سرِ پا تر از قبل بایستم و خودم را گم نکنم بین بازیهایِ این روزها.
حالا که اینها را گفتم، نوبت به مشخص کردن مسیری برای رسیدن به این هدف است هرچقدر که میخواهد طول بکشید.
چیست این نقشه راه؟
+این مسیر میتواند بروز شود!
ترتیب کتابهایی را که قصد دارم برای رسیدن به معنای زندگیام بخوانم و با نوشتن تدریجی به آنها برسم، بدین صورت خواهد بود: ( با تکمیل شدن هر کدام، لینک دسترسی به آن مطلب در همینجا گذاشته خواهد شد)
۱- قدم اول،کتاب انسان در جستجوی معنا خواهد بود اثر ویکتور فرانکل. این روزها در حال مطالعهاش هستم و بهدنبال راهی برای تفکر بیشتر با نوشتن.
+قدم اول معنایابی در زندگی – انسان در جستجوی معنا
+زیباییشناختی به شرط مفهوم مرگ
۲-قدم دوم، کتاب اوضاع خیلی خراب است (everything is fucked!) اثر مارک منسن. کتابی که یک بار خواندهام و قرار است برای بار دوم به هدف نوشتن بخوانم.
+قدم دوم معنایابی در زندگی(قسمت ۱): اوضاع خیلی خراب است
+قدم دوم معنایابی در زندگی(قسمت ۲): اوضاع خیلی خراب است!
۳-قدم سوم، کتاب درباره معنای زندگی اثر ویلدورانت، تاریخنگار و نویسندهی معروف کتاب تاریخ تمدن است.
۴-قدم چهارم، کتاب اعتراف اثر لئو تولستوی ترجمه آبتین گلکار از انتشارات گمان.
۵-قدم پنجم، کتاب درسهای کییرکگور برای زندگی اثر رابرت فرگوسن ترجمه صالح نجفی از انتشارات هنوز.
مورد ۴ و ۵، کتابهایی خودنوشته از زندگی نویسندههایش است. که سیر توضیحی جالبی در مورد چالش شخصیشان در پی بردن به معنایی برای زندگیشان دارند که ارزش خواندن را دارد.
۶-قدم ششم، کتاب معنای زندگی از آلن دوباتن خواهد بود که از قضا، سری کتابهای مدرسه زندگی هم هست.
+خانواده – معنایی شیرین برای زندگی
۷- قدم هفتم، کتاب لذات فلسفه از استاد عباس زریاب خویی خواهد بود.
۸-قدم هشتم، کتاب تفسیرهای زندگی باز هم اثر ویلدورانت.
۹-قدم نهم، کتاب افسانه سیزیف از آلبر کامو.
در کنار این نه قدم که اندک اندک به پیش خواهد رفت و با مطالعهی هر یک بلغوراتی را اینجا خواهم نوشت، حرف زدن از دروس مدل ذهنی و تصمیمگیری متمم هم که بزودی ادامهشان میدهم، میتواند برایم راهگشا باشد.
+پیشنهاد مطالعه:[متمم، دایهای مهربانتر از مادر – لذت همنشینی با سایت متمم]
اینجا جاییست برای یادگیری بهتر خودم. اینجا تنگتر از این است که بخواهد جایی برای امر و نهی، آموزش، اشاعهی فرهنگ درست نادرست، الدرم بلدرم کردن و شاخشانه کشیدن برای کسی باشد. اینجا خودم هستم و خودم.
اینجا جایی برای یادگیری بهتر و شفافتر خودم است. و خوشحال خواهم شد اگر این خودنوشتهها، کمکی برای کسی دیگر باشد در این مسیر!
رفیق!
بهترین جمله تمام زندگیم رو بهت می گم چرا که راه من رو در یافتن معنا دگرگون کرد:
“داشتم لیوان آب را سرمی کشیدم که گذشت…”
امیدآنکه مفهوم این جمله ی شوپنهاور برایت به وضوح آب آشکار شود.
مجید؛
خیلی جملهت به دلم نشست!
خوشحال میشم تو هم تونستی مفصلتر درموردش توضیح بدی حتما
سلام
وقت بخیر
به شدت مشتاق خواندن پست های بعدیتون در این موضوع هستم …
امیدوارم به زودی معنای واقعی زندگیتون رو پیدا کنید
#در پناه حق موفق و سلامت باشیم
گاهی زندگی مثل ی مسئله ریاضی که کلی براش وقت گذاشتی و به نتیجه نرسیدی….
میتونی عصبانی بشی گریه کنی و بیخیال بشی و همه چی نابود کنی بره و صورت مسئله رو پاک کنی
یا با فیلمی ،قهوه ای ، گردشی و هرچیز باب میل دیگری ، فاصله بگیری….
در این فاصله گرفتن ها راه حل های خوشمزه زیادی منتظرت هستند…
به راستی ک نقشه راه معنایابی باااااید همواااره بروز شود تا تلخی جات افکارمان
زندگیمان را مسموم نکند….
(با مدل ذهنی ی وکیل همراه خودمون باشیم
ن یه منتقد!!!)”درس عزت نفس متمم”
شاد و سلامت باشی😍😊😍
بجز کتاب اول هیچکدومو نخوندم:)به امیده اینکه بخونم…این مدت توی یکسری از بدترین حالای زندگیمم.یعنی به شکلی که بین من این هفته تا هفته بعد خیلی فاصلس؛نمیدونم منظورمو میفهمی یا نه!…امروزم خیلی سخت بود و متأسفانه فکرم سمت چیزای خوبی نرفت:)فقط با خودم گفتم:شنبه میخوای آهنگ جدید فلانیو بشنوی!فردا یکی از آدمای دوست داشتنیت رو شاید چند دقیقه ببینی؛چه میدونم!چندتا کتاب نصفه داری…یه وقتایی جدای از اون معنی کلی که به زندگیت دادی میبری و به قول خودت (زندگی گاهی اینقدر رنجآور میشود که باید برای ادامهی آن به دلیلهای خیلی خیلی کوچک پناه برد.)این لحظه ها ک نیستن…حداقل برای من کم نبوده:)…