قانون سوم نیوتن :
وقتی برآیند نیروهای وارد بر جسم صفر باشد، اگر جسم در حالت سکون باشد تا ابد ساکن میماند، و اگر جسم در حال حرکت (با سرعت ثابت) باشد تا ابد با همان سرعت و در همان جهت به حرکت ادامه میدهد.
منبع
یکی از درسهای بسیار لذت بخش برای من در دوران دبیرستان، فیزیک بود. آنقدر شیفته این درس بودم که بیشترین درصدم را در کنکور در بین درسهای اختصاصی و عمومی به خودش اختصاص داد. آنقدر شیفتهاش هستم که اکنون نیز پس از گذشت ۳ سال از کنکورم و دور شدن از فضای محاسبات و ریاضیات رشته تجربی، ولکن آن نیستم!
این قانون می گوید هر شیء دوست دارد حالت اولیه خود را حفظ کند. جسمی که در حال حرکت است دوست ندارد از حرکت بایستد و جسمی که ساکن است دوست دارد همانطور ایستا بماند.
اما میخواهم جا پای نیوتن معروف بگذارم و اندکی دیدگاهش را گسترش دهم. میخواهم جسارت به خرج دهم و هنجارشکنی کنم. آیا میشود به حرف نیوتون جور دیگری هم نگاه کرد؟
موافقید کمی به رفتار خودمان بنگریم؟ نگاهی به درون خودمان بیندازیم و دروازه کاربرد فیزیک را به قلمرو ذهن بگشاییم؟
چقدر دوست داریم تابوهایمان را به چالش بکشیم؟ اعتقادات دینی و مذهبیمان را چه؟ باورهای اجتماعی چه؟ باورمان نسبت که کاری که هر روزه با یقین انجام میدهیم؟ اصلا چه کارهایی را از روی یقین انجام می دهیم؟ دیدمان نسبت به خومان چه؟ توانایی ها و استعدادهایمان چطور؟ دستمان به انجام کاری همراه با ریسک می رود؟
در وهله اول پاسخ همه ما منفی است. راستش برایمان سخت است شرایط خوب الان را از دست بدهیم. این حس امنیت را دوست داریم. اما این اصلا بد نیست. از دید تکامل داروینی، این احساس به بقای ما در ایام گذشته کمک کرده و کماکان هم میکند.
اما آستانه تحمل و تمایل برای حفظ امنیت در افراد مختلف متفاوت است. برخی افراد ریسکپذیر هستند. سعی میکنند خود را به آغوش خطرات بیندازند . دوست دارند انواع هیجانات در زندگی شان را تجربه کنند. میگویند زندگی همین هیجانات بد و خوب است که جریان دارد.حتی در این افراد دید مثبتی نسبت به فقدانها و مصیبتهایشان می بینیم. مثلا من افراد کوهنورد را از این گروه میبینیم. ارتفاعات جدید، خطرات جدید، مردمان و فرهنگ های جدید را دوست دارند تجربه کنند. هربار با این تجربه سرزنده تر و جوانتر میشوند.
برخی دیگر تمایلی به تجربیات جدید ندارند. دوست ندارند از خاطرات گذشته دل بکنند. برایشان هیچ کاری به اندازه شروع یک تغییر یا کاری جدید سخت نیست. از کسی مثال نمیزنم چون کیفیت این دیدگاه در افراد مختلف متفاوت است. مصداق های این حالت را بر عهده ذهن خلاق مخاطبم میگذارم.
من هم یک انسانم و دوست ندارم بیش از حدی معین، حاشیه امنیتم نابود شود.
اما در این مدت ها، یک چیز را خوب فهمیدهام. اینکه وظیفه ما شروع کردن است.
برای هر تغییری که دلهرهآور است افق های دوردست ما را میترساند. ذهن ما آینده ای مبهم را به نمایش میگذارد. تصویری از خطرها. به وظیفه تکاملی داروینی خودش دارد عمل میکند.
من برای رسید به فکری تازهتر، برای ساختن دنیایی بهتر، فقط شروع به خواندن کردم. هنوز هم با ایدهآلم در زندگی فاصله دارم. اما از شروع کردن با حداقل ایدهها پشیمان نیستم.
برای رسیدن به رشته پزشکی و رتبه ای خوب در کنکور، فقط شروع به خواندن اولین لغتها از درسهای دبیرستانم کردم. اکنون قبول شدهام ولی جریان زندگی همچنان پرخروشتر ادامه دارد. این تازه خان اول از داستان های رستم و اسنفدیار است.
برای داشتن وبلاگی با هدف بهتر شدن، فقط شروع به نوشتن کردم. درحالی که هیچ ایده مشخصی نداشتم و فقط به ندای درونم گوش دادم.
گاهی شروع کردنها برایمان سخت است. بهانه اهمال کاریهایمان را به گردن کیفیت میاندازیم. دلیل هایی به ظاهر قانع کننده برای خود میآوریم. دوست داریم اولین کارمان بینقصترین کارمان باشد. نهایت سعی را میکنیم تا دقیقترین و کاملترین کار را ارائه دهیم.
دست به سرمایه گذاری در بازار سرمایه نمیزنیم. زیرا معتقدیم باید با پولی هنگفت وارد این بازار شد و سرمایه های ۱۰۰هزارتومانی برایمان عددی نیست.
تا روزهای آخر نزدیک به کنکور، هیچ آزمونی را برای کنکورمان شرکت نمیکنیم. چون نمیخواهیم کسی رتبه ضعیف موقتی ما را ببیند. گویا از واقعیتهای بدیهی مسیر رشد خودمان شرم داریم.
هیچ نوشته ای را منتشر نمیکنیم زیرا میخواهیم هر نوشتهمان دقیقا بر اساس آخرین استانداردهای جهانی نوشتن باشد. سئو سایتمان را از ابتدا رعایت کنیم و قالب کاملی برای سایت داشته باشیم.
کیفیت همیشه جذاب است. چه کسی دلش میخواهد کار بیکیفیت انجام بدهد؟
اما مسئله این است که در بسیاری از کارها، از جمله در مهارتآموزی کمیت بر کیفیت مقدم است.
تو از روز اولی که سراغ یک ساز میآیی، نمیتوانی ملودی بسازی.
شاهین کلانتری
آیا برای قدم اول، باید اینقدر کمالگرا بود؟
برای شروع یک کار همیشه مقاومتی بزرگ وجود دارد. از بیرون، کاری بسیار سهمگین دیده میشود. ولی رفتن به درون کار، ما را با کارمان صمیمیتر از پیش میکند.
اگر شروع نکنیم، میرسیم به جایی که کلی وقت و سرمایه را خرج اهداف کردیم، ولی هنوز در خم اول جاده رسیدن به اهدافمان ماندهایم.
باید شروع کرد. حتی اگر قدم اول برای شروع، جابجا کردن مداد کنار دستمان از یک طرف کاغذ به طرفی دیگر باشد!
همچنان آرزومندم که در پایان کار، مثل همیشه از انجام آن دچار شگفتی بشوم و از خود بپرسم: آیا این منم که چنین کاری انجام دادهام؟!
نونِ نوشتن. محمود دولتآبادی
ما باید شروع کنیم! با یک شروع ساده، نتیجهای شگفتانگیز پیش روست. البته نه برای همه. برای آنانی که عشق به کارشان را پس از شروع کردن حفظ میکنند.
پی نوشت: مهمتر از شروع کردن، پیدا کردن جواب چراهای یک شروع است.
+بد نیست ببینید :[چرا به “چرا” بیتوجهی میکنیم؟]
گاهی یه سری حرف ها و کتاب ها و آدم ها روزیِ زندگی آدمن…. من فکر میکنم این سایت و حس خوبی که به من میده هم روزیِ منه… از آشنایی با سایتتون خوشحالم آقای یعقوبی 🙂
زهرا جان؛
خیلی ممنونم از لطف بسیار زیاد تو!
کامنتت باعث دلگرمی منه و خوشحالم که قسمتی از وقتت رو اینجا سپری میکنی ؛)
درست در زمان و مکان مناسب با سایت شما اشنا شدم .منی که ۱ماهه شروع نکردم فقط چون منتظر بهترین روزم ……. امروز روز شروع من هست ممنونم که کمک کردین اتفاق بیوفته
سلام مهرسای عزیز !
خوش حالم قسمتی از وقتت رو اینجا می گذرونی.
آره فقط باید شروع کرد! همین سایت رو اگه من می خواستم دست رو دست بذارم تا حالا باید در خم کوچه اول گیر می کردم!! ولی می بینی که! دارم رشدش می دم. اونم کم کم! تو هم فقط باید شروع کنی:)) تنها راه تجربه راه های جدید و خلق آینده بهتر، همین شروع کردنه. در مسیر، خیلی چیزارو یاد میگیری. نباید نگران سختیهای مسیرت باشی 🙂
امیدوارم موفق تر از پیش باشی