حرفهایم را با نقطه عطف زندگیام شروع میکنم. میشناسیداش؟ متمم را میگویم!
چندی پیش بود که بالاخره خط پایان مهارتهای یادگیری متمم را لمس کردم. آنجا بود که فهمیدم هیچ یاد نگرفتهایم! یاد گرفتن را بلد نیستیم!
اما… بماند. جزئیاتاش باشد برای وقتی دیگر.
اینجا قرار نیست مطالبش را تکرار کنم و کارگاه یادگیری راه بیندازم! اما برای مقدمهی شروع موضوع، به قطرهای از دریای مطالبش نیاز دارم.
یادگیری بر اساس معیاری که آن را میسنجیم، میتواند به انواع مختلفی تقسیم شود.
یکی از این معیارها میتواند ابزار باشد. دیگری، معیاری از جنس یک راهنما. اما روی صحبت من با معیار دیگریست. هدف! طبقهبندی انواع یادگیری بر اساس هدف.
بر اساس هدف، یادگیری شامل یادگیری مسئلهمحور و یادگیری براساس انباشتمنابع است. جلوتر خیلی مختصر و مفید برای هر کدام مثالی میزنم تا بهتر بفهمیم.
+پیشنهاد میکنم برای آشنایی بیشتر با مهارت یادگیری ، سری به مهارت یادگیری متمم بزنید.
+بدنیست ببینید:[متمم، دایهای مهربانتر از مادر – لذت همنشینی با سایت متمم]
میخواهیم ببینیم یادگیری مسئله محور چیست؟
این نوع یادگیری را خیلی وقتها تجربه کردهایم. برایمان آشناست. یک مثال ملموس میزنم.
شب امتحان که کمر همگی زیر فشار استرس و درس خواندنهای عقبافتاده خم میشود، و هی میزنیم تا خواندناش را به فردا برسانیم بلکه درس را نیفتیم و پاس کنیم، یادگیری از جنس مسئلهمحور است. یا اینکه حس میکنید در زمینه عزت نفس ضعف دارید و باید آن را تقویت کنید. میروید و چند کتاب را میخوانید، دورههایی را شرکت میکنید بلکه این توانایی را در وجودتان تقویت کنید. یا اینکه برای انجام کاری تحقیقاتی، نیاز به یادگیری وکار کردن با excel دارید. خب اینجا واضح است که یاد میگیریم که نیازمان را برطرف کنیم.
مسئله مهم، همان رفع نیاز است. در اسرع وقت.
میرسیم به تحلیل کلی یادگیری مسئلهمحور
میشود گفت برای رفع یک نیاز. دیگر کاری به آیندهاش نداریم. دیگر به فکر این نیستیم که وقتی به هدفم رسیدم و مشکلم حل شد، این یادگیری میخواهد بماند، میخواهد چه شود. ارتقایش دهم، بهترش کنم، مرورش کنم؟ پاسخ این سوالات اصلا و ابدا مهم نیست.
اما یادگیری با هدف انباشت منابع
یاد میگیرید که در آینده فرصتی بسازید. شانسهای آینده را با اقبال بیشتری بپذیرید و در خانهتان را همواره به روی شانس باز نگه دارید. پیش از آمدن باران، گودال بکنید تا پر آب شود! مثل یک اهرم، برای حرکت بیشتر با نیروی کمتر.
+بدنیست ببینید:[اهرمی برای شانس]
این نوع یادگیری ها، معمولا با هدف پاداشهای کوتاه مدت و نتیجههای موقتی نیستند. در اینجا یاد میگیریم، تا در آینده دور یا نزدیک، به هدف بزرگی دست پیدا کنیم. هدفی که نیازمند استمرار و تکرار و جان کندن برای رسیدن به آن هستیم.
هدفی که آرام آرام نتیجه میدهد اما وقتی به ثمر برسد، آنچنان بزرگ است که همه حسرتاش را میخورند. کارهایی از جنس نواختن یک ساز، آموختن مهارتهای بهتر نوشتن، آموختن تفکر سیستمی و مدل ذهنی و استعدادیابی، خواندن کتابهای فلسفی، درس خواندن در رشتهای دانشگاهی که نیاز به افزایش دانش تخصصی دارد، همه و همه مربوط به یادگیری است که منابع را در ذهن خود رسوب میدهیم. باید بگذاریم آموختهها کمکم وارد دالانهای تازهساز حافظهمان شود. اندکی خیس بخورد. بنمد. بلکه بهتدریج بر تخت ثمربخشی و اثربخشی بنشینیم.
برویم سراغ خستگیناپذیری، موضوع اصلی
اینکه چه مطلبی را بخوانیم، بستگی به نیازی است که در ما ایجاد شده.
نخ حرفهایم را با مثالهای پیش رو بگیرید.
شاید شما احساس کنید نیاز است با دنیای موسیقی به طور ملموستری آشنا شوید. میخواهید مهارت شنیداری خود را تقویت کنید تا بهتر بشنوید و بهتر انگیزه و پیام موسیقیدان از یک قطعه را درک کنید. پس باید بهتر بیاموزید. باید برنامهای بلندمدت بریزید و صبر داشته باشید.
با آموختن بهتر موسیقی، به خیلی چیزها حساس میشوید. آنهایی که خیلی وقتها سرسری از کنارش رد میشدید. سکوتها. زیری و بمی ملودی و نغمه به گوش رسیده. رنگهای مختلف نغمهها که از سازهای رنگارنگ بیرون میپرد. پستی وبلندی شدت صدا. اینگونه بهتر یک قطعه را درک میکنید.
حتما تابحال فهمیدهاید…
اینکه ما چه کتابی بخوانیم، چند جلدی باشد، کاملا بستگی به خودمان دارد. به هدفمان از خواندناش.
مثلا اگر کسی مرا ببیند که مدتیست کتاب درک و دریافت موسیقی که حدود ۸۰۰ صفحه مطلب آموزشی دارد را مطالعه میکنم، تعجب میکند. حرف ثابت همهشان سنگین بودن آنست و تمام نشدناش.
ولی سعی میکنم در زمان جاری از آن لذت ببرم. لذتی از یاد گرفتناش و اضافه شدن چیزی دیگر به آموختههایی که نیازمندش بودم.
حتی اگر روزی یک صفحهاش را کار کنم، پس از ۸۰۰ روز، تمام میشود. و حدود ۲ سال دیگر چیزی بیشتر از اکنون خواهم بود. موسیقی را بهتر میفهمم. نغمههای محیط را بهتر میشنوم. گوشم بیاعتنا به صداهای زیر و بم اطرافم نیست. پس از ۲ سال دیگر، میتوانم موسیقی را در دل زندگیام جا دهم. در ایام دلتنگی، حالم را خوب کنم و سختیهای زندی را راحتتر تحمل کنم.

اگر کتاب ۱۰ جلدی کلیدر را میخوانم، چون هدفم آشنایی بیشتر با زبان مادریام است. گرچه هویتام ایرانیست و کلی ادعای فارسی حرف زدن دارم، ولی هیچ از فارسی نمیدانم. از لغات پربارش. از زیباییهایش. تشبیهات. توصیفات. ظرف کلماتم خالیست. احساساتم را نمیتوانم آنطوری که باید و شاید، از راه کلمات منتقل کنم. اندوختهام خالی است. چیزی تهی و ناچیز.
و من از زبان پارسی هیچ نمیدانم.
کلیدر، منبعی از ترکیبات ناب، خالص و پرارزش فارسی است. همان زبان مادریام. پر از توصیفاتی که از خواندنش لذت میبری و یکی یکی ازش وام میگیری و به صندوقچه بیانات میافزایی.
وقتی دامنه لغتیات افزایش یافت، احساساتت را بهتر بیان میکنی. گرمتر میشوی. همراه با نگاهی تازه به پدیدههای اطرافت. ظرف کلماتت عمیقتر میشود. وسیعتر میشود. احساس پر و بال میگیرد. احساس زنده میشود و جان میگیرد.
پس ۱۰ جلد کلیدر را که در مجموع حدود ۳۰۰۰ صفحه است میخوانم. چنانکه تا کنون ۲ جلد را تمام کردهام و کمتر پیش میآید به انتهایش فکر کنم. میخوانم تا روزی که تمام شود. حالا حالاها با این کتاب قرار است زندگی کنم.
+بدنیست ببینید:[پس از خواندن جلد ۱ کلیدر – جوشش احساس در قلب زندگی]
اگر از دلایل شخصی که درمورد لذتبخش بودن کتابخوانیست بگذریم، اینجاست که اهمیت داشتن چراهای انجام کار آشکار میشود. اگر چراهای قوی داشته باشیم، انجام کار، چندان سخت نخواهد بود. چرای قوی، حوصله و صبر میآورد. چرایی انجام یک کار، همانیست که به شما کمک میکند در مواجه با رمانهای سنگین، کتابهای بزرگ، بتوانید دوام بیاورید و تا انتها با آنها باشید.
+بدنیست ببنید:[چرا به “چرا” بیتوجهی میکنیم؟]
خیلی ممنونم از لطفتون😍🌹😍
😍😍😍😍
حس خوبی به من داد نوشته خوشمزه شما
ممنون
فائزه عزیز؛
آخرین پست وبلاگت رو خوندم.
بخصوص هدفات از وبلاگ زدن رو. چه هدف شفاف و خوبی داری!
برقرار باشی