در کتابفروشی سطح شهرم میچرخیدم. با فروشندهاش رابطه عاطفیِ عمیقی دارم. احمدآقا مرا میشناسد و صمیمی برخورد میکند. برای تنوعش هم که شده سری میزنم به فضای کتابفروشی و نگاهی ارزانی میکنم به کتابهای چیده شدهی گلهبهگله روی قفسهها.
در کتابفروشی مبین، میتوان روی میز و صندلی کنار قفسهها نشست. اندکی نگاه کنی به کتابهای نشسته در قفسه. حوصلهات که سر میرود، احمدآقای ایادی را صدا میزنی، بحثی راه میاندازی یا سوالاتی از کتابها میپرسی.
نمیدانم کدام یک از این پرسهزنیهایم بود که سر صحبت از کتاب «جنایت و مکافات» داستایوفسکی باز شد. احمدآقا خودش هم این کتاب را خوانده بود و با صمیمیت و خونگرمی شروع به توضیح دادن ماجرا کرد.
نیمچه خلاصهای گفت و فهمیدم که میتوانم جذب موضوعش بشوم. تم فلسفی و گویههای فکری و درونی شخصیتها، و همچنین نتیجهی داستان به نظرم ارزشمند بود.
گذشت و گذشت. درمورد ادبیات روسیه چیزهایی شنیدم. درنوع خودش بینظیر است. افراد بزرگی چون داستایوفسکی و لئو تولستوی را دارد و شاید در همان ادبیات دبیرستان خرده مطالبی را از آنها خوانده باشیم. یکجورهایی احساس ضعف میکردم. آخر چیزی از طرز فکر داستایوفسکی و تولستوی نمیدانستم. نمیدانستم حتی کی هستند؟ اینها حس ضعف درونی مرا بیشتر میکرد. انگار چیزی کم دارم. چیزی…

خریدمش. جنایت و مکافات را میگویم. به خانه آوردمش تا به وقت مناسب شروع کنم.
چندی پیش هم در پست مربوط به کتاب جای خالی سلوچ، اشاره کرده بودم که فایدهی خواندن رمان، درک کردن و احساس کردن است.
با رمان خواندن، میتوانی بهتر از همیشه همدردی کنی. میتوانی خودت را به جای شخصیتهای مثبت و منفی بگذاری و برای آنها دل بسوزانی.
شاید این دل سوزاندن فانتزی و مصنوعیست. اما کمکم متوجه خواهی شد این دل سوزاندن به جهان واقعی هم منتقل میشود. برای انسانهای واقعی هم دل میسوزانی. گروهی از آدمیزادهایی که تشابهی با شخصیتهای داستانی دارند.
در ذهنت فلشبک میزنی به داستان و برایت همه چیز مرور میشود. یک احساس شفقت به وجود میآید که دست تو نیست. دیدهام که میگویم.
همین است که در پزشکی، به این رمان خواندن نیاز داریم. بیمارستان مرکز تمام دردهاست. شخصیتهای گوناگونی این درد را به نمایش میگذارند. من باید حق بدهم. و گاهی این حق دادن سخت میشود. رمان، این سختی را آسانتر میکند.
از «جنایت و مکافات» دور نشوم.

برگردم به بحث.
محتوای کتاب جنایت و مکافات دو نتیجه در پی داشت. هم مرا به همدردی با افرادی که پیش از این نابهنجار تعریفشان میکردم نزدیک کرد، هم اینکه باعث شد مدل ذهنی من نسبت به افراد ناهنجار نرمتر شود.
بگذارید کمی بیشتر منظورم را بیان کنم.
در جنایت و مکافات، و دیگر کتابهای داستایوفسکی، شخصیتهایش جنبههایی متضاد دارند.
یک مشروبخور و مست و بیهمهچیز و از همه جا رانده شده، میتواند نرمترین احساسات را هم به نمایش بگذارد. هر شخصیتی، ابعاد منفی و مثبت دارد که خواننده با آشنایی و صمیمی شدن با آنها، به همدردی نزدیکتر میشود.
پس اینکه یک قسمت مثبت ماجراست.
اما قسمت دیگر، پیامی بود که در این کتاب نهفته است. داستان را مقداری باز میکنم. البته خطر فاش شدن (همان «اسپویل آلرت» خودمانی!) اینجا درکار نیست. سر و ته داستان را به هم بزنی، اتفاقی ندارد که متحیرت کند. مربوط به جوانی به نام راسکلینکف است که به دنبال ارزش و باوری ساختگی و ذهنی، پیرزن رباخواری را برای بهبود جامعه میکشد. باقی داستان، شرح حالتهای روحی است که قاتل ما با آنها روبروست.
راسکلینکف، پیرزن را میکشد چون او را یک انگل و یک مگس میداند برای جامعه. به گمانش با کشتن این پیرزن به بشریت کمک میکند و مثل قهرمانان تاریخ جامعهی بهتری میسازد.
اما پیرزن را که کشت، درگیر حالتهای روحی شدید بعد قتل میشود.
رمان جنایت و مکافات، شرح این حالتهای روحی عجیب غریب راسکلینکف است. حالتهایی که خودش هیچ فکرش را نمیکرد که به سراغش بیاید.
تهش میفهمی یک پیرزن که ظاهرا یک انگل به نظر میرسید، از ارزش وجودی برخوردار است. همهی آدمها ارزش وجودی دارند.
پس از خواندن این رمان حدود ۷۳۰ صفحهای، به آدمهای اطرافم با هر شکل و رنگ و قیافه و شغل و اخلاقی، بخاطر اینکه زندهاند به آنها احترام میگذارم. همین زنده بودن و «زندگانی»،عاملی برای ارزشمندی آنهاست. قضاوتهای درونی خود را دور میاندازم و کاری به کارش ندارم. همین زنده بودن. زنده بودن چیز مهمیست.
رسیدن یا نزدیکتر شدن به این طرز فکر با خواندن نقد و آرای منطقی یا فلسفی به این راحتیها ممکن نیست.
این هنر داستانسرایی و رمان خوانیست که راه را برای نرمتر کردن احساساتمان باز میکند. این نه فقط وظیفه رمان، بلکه وظیفهی هر نوع هنریست. باز کردن راه برای انسان بودن و انسان «شدن».
هنر، در نوع خود یک پدیدهی انسانی به حساب میآید و به این ترتیب، میتواند روح انسان را پرورش دهد. کتاب هنر همچون درمان از آلن دوباتن، به این مسئلهی مهم اشاره دارد که مطلبی مختصر در این مورد نوشتهام.
+نگاهی به کتاب هنر همچون درمان
موفق باشی . حوصله خوندن این همه مطلب رو ندارم ولی وقت زیادی که برای این ها گذاشتی رو میتونم حس کنم ادامه بده جاهای خوبی میبینمت
مهدیجان!
گرچه بیحوصله، ولی کامنتت حس خوبی بهم داد 😉