چندی پیش بود که سر به هوا، در بین نوشتههای سایت شاهینجان نفسی تازه میکردم. پستی نظرم را دزدید. اگر یادتان باشد، آن را در پیشنهادات بهترین پستهای وبلاگی خوانده شدهام گذاشتم.
آخر هر هفته روز جمعه یک لیست از پستهای وبلاگی به پیشنهاد شخصیام منتشر میکنم.
+بد نیست ببینید:[پیشنهاد شخصی- لیستی از بهترین ۱۲ پست وبلاگی وبلاگنویسان (خوانده شده در هفته اخیر)-۵اردیبهشت۹۹]
نام پست این بود: عادتهای خوب برای شروع ماه جدید
شاهین گفته بود کاری را برای ۳۰ روز پشت سرهم انجام میدهم. اگر برایم مفید بود، آن را ادامه خواهم داد. اگر که نه، میزنم زیرش پرتش میکنم کنار.
۳۰ روز؟
حالا میپرسید ۳۰ روز مگر میشود پست سر هم کاری را انجام داد؟ بله! چرا نشود؟
باید بگویم، امروزی که این پست را مینویسم، ۴۰امین روز است که دست از سر این وبلاگ برنداشتهام. ۴۰امین پستی است که مینویسم! و چه عدد رند و مقدسی! باور میکنید تازه فهمیدم ۴۰ پست با آن عدد ۴۰ مقدس ارتباط دارد؟ از آن عددهای خاص است؟!
چه جالب! نمیدانستم تابحال چله نوشتن گرفته بودم! چله گرفتم! ولی خودم نمیدانستم!
اکنون که اینها را میخوانید معلوم نیست روز چندم وبلاگنویسی من است. فعلا ۴۰ روز! بعدا را خدا میداند!
اکنون ۱۰ روز هم از ۳۰روزی که شاهین گفته بود گذشته!
۴۰ روز پیش، حرکتی تازه شروع کردم. اکنون از آن راضیام. اینکه بنویسی. بیبهانه! بیمنت! بیادعا!
روزانهنویسی!
سر صبح قبل شروع هر کاری، مینویسم. حدود ۱۰ دقیقهای دست به کیبور میبرم. هر آنچه دل تنگم میخواهد بیان میکنم. اصلا هم مهم نیست عفت کلام را رعایت کنم یا نه! فقط مینویسم. شده به زمین و زمان هم بد بگویم! دیگر کاری ندارم که این یادداشتها چه میشود. همهشان را در یک فایل word ذخیره میکنم. هر بار که آن ۱۰ دقیقه تمام شد، زیرش خطی ممتد میکشم. تاریخ فردایش را همین امروز میزنم. قبل اینکه جوهر نوشتههای فایل آفیس لپتابم خشک شود!
دوباره فردا، آن را با حرف و حدیثهایم پر کنم.
در وبلاگ شاهین کلانتری، پستی درمورد صفحات صبحگاهی یا همان آزادنویسی که حرفش را زدم میخواندم. قطعهای از کتاب حق نوشتن ترجمه سیمین موحد را آورده بود:
صفحات صبحگاهی دربارۀ هر چیزیاند که به ذهنتان خطور میکند. آنها دربارۀ هر چیزیاند که به ذهنتان خطور میکند. آنها ممکن است حقیر، پرگله، شکایت،کسلکننده و خشمگین باشد. ممکن است شاد، روشنگر، پر از بیشن و بصیرت و موسکافانه باشند. هیچ راه نادرستی برای انجام آنها نیست. شما فقط دستتان را روی کاغذ حرکت میدهید و هرچه را که به ذهنتان میرسد مینویسید.
اکنون فایل wordای دارم که جریان غالب فکریام را بیان میکند. افکاری که در اتاقچههای عتیقه ذهنم مرا قلقلک میدهند! درگیریهای درونیام، آن دغدغههای بیخودی که به درد جرز دیوار هم نمیخورند، آن حرفهای مندرآوردی که برای تعریف زندگیام سرهم کرده بودم! تعریف آدمها! تحلیل رفتارشان!
همهشان مصون از گذر بیرحمانه زمان، ذخیره شدهاند.
+بد نیست ببینید:[نونِ نوشتن]
چرا راه دور برویم؟
از اینها که بگذریم، همهاش نوشتنهای پنهانی و ناسزا گفتن به زندگی در خفا نیست. همین چاردیواری که این چند روز دلبستهام کرده! همین وبلاگ کاغذی. همین خانه ساکت! همینجا! این هم نوشتن است.
برای فکر کردن به نوشتن پناه بردهاید؟
مدتیست برای فکر کردن هم به نوشتن پناه میبرم.
برای بهتر فکر کردن. وصل کردن تجربیات گذشته و آموختههای زنگار گرفته ذهنم به همدیگر! آموختههایی که هیچگاه به کار نیامدند. به مدد نوشتن، برمیخیزند و خودی نشان میدهند.
همین امروز بود. در آزاد نویسیهای روزانهام. شروع کردم به نوشتن درمورد یک ابهام درونیام. ناخودآگاه تمام چیزهایی که از کتاب مارک منسن خوانده بودم، به ذهنم رسید. خودم یک لحظه ماتم برد! مگر میشود به این موضوع از این دید هم نگاه کرد؟!
وقتی کتاب میخوانم، با آن تعامل دارم. کلی کنار و گوشه و پایین و بالای صفحات را به قول یکی از دوستانم تحشیه (!) (شما بخوانید حاشیه) مینویسم! اما آن حاشیهنویسیها کامل نیستند.
+بد نیست ببینید:[چرا کتاب میخوانم؟ ۱۲ دلیل من برای عشق ورزیدن به کتابها]
کاربرد یکی از سخنان مارک را برای زندگیام، در همان نوشتنهای صبحگاهی ظاهرا چرت و پرتم یافتم! و چه برایم لذتبخش بود! وقتی دید تازهای از طریق نوشتن برایت میسر میشود.
فکر کردن اکتسابی است یعنی باید کار کرد و یاد گرفت؛
محمد فقیری. (برگرفته از کانال تلگرامی مدرسه نویسندگی)
اما خیال و وهم نیازی به یادگیری ندارد.
نوشتن نیز همین گونه است؛
به تلاش نیاز دارد،
حتی ذوق نوشتن هم اکتسابی است مثل رؤیا نیست که راحت به سراغت بیاید.
بقول بهنامجان در وبلاگش، نوشتن بزرگترین اختراع تاریخ بشری است. نوشتنی که از عهد قجر با ما همراه است. هنوز هم رسانههای تازه به دوران رسیده دیجیتالی مثل پادکست، فیلمهای آموزشی و … ، نتوانسته جایش را بگیرد. بماند که باتلاق خبر هم به کمک رسانههای تازهتر، عمیقتر شده.
اصلا چپ بروی، راست بیایی، قلم و دوات چیز دیگریست 😉
پینوشت برای عکس: باتوجه به اینکه در کامنتها خواسته شده بود عکس بالایی با کیفیت خوب رو اگه پیدا کردم اینجا بذارم، اینجا لینک میدم بهش. میتونید از عکس با کیفیت اصلی محمدرضا لذت ببرید. روی بعلاوه کلیک کنین : (+)
با نوشتن، افکارت بوی گل یاس میگیرد. معطر میشوند. اندکی خوشبوتر!
اصلا بیخیال دیگران! به دیگران چه که افکارمان چه بویی میدهد؟! من حرفم بین خودم و خودم است. خودت با خودت. خودمان با خودمان. بوی گل یاس، خودت را سرمست میکند.
و تهمایه سخن؛ بقول دکتر شریعتی: والسلام :))
سلام محمدجواد عزیز
خیلی لذت بردم از این نوشته
چله نشینی نوشتن احتمالا معنوی ترین نوع چله نشینی است
تبریک میگم بابت مداومت و استقامت در این مسیر
مطلب جالبی درباره نوشتن از تولستوی خواندم که میگه:
“از هیچ کس سرمشق نگیرید و از هیچ کس نهراسید. تنها به این طریق نیک خواهید نوشت.”
این نقل قول رو در پیشگفتار ماکسیم گورکی بر کتاب «اعترافات من» تولستوی خوندم با ترجمه سعید فیروزآبادی که انتشارات جامی منتشر کرده.
همین طور این جمله از نیچه در مورد نوشتن برایم خیلی الهامبخش بود:
“در بین همۀ نوشته ها، من تنها از آن نوشته هایی خوشم می آید که با روح و جان نوشته شده باشد. با روح و جان خود بنویسید و خواهید دید که روح و جان شما موجودیتی روحانی است.”
با آرزوی پایداری برای شما در نوشتن
سلام موسی عزیز
از مطرح کردن همه این پارههای دلچسب از کتابهای قشنگت، که بسیار برام لذتبخش بودن ازت ممنونم. واقعا لذت بردم. بخصوص اون سخن نیچه که فوقالعاده بود.
وبلاگت رو سر زدم و خیلی خوشحالم یه وبلاگ دیگه به فید خوندنم اضافه شد.
پاینده باشی و پایدار در مسیر نوشتن
محمد جواد. چه عکس خاصی از محمدرضا انتخاب کردی برای درست کردن این عکسنوشته. این عکس رو ندیده بودم. نوشتهاش رو چند باری خونده بودم.
اگه با کیفیت بالاترش رو داری و برات مقدور بود برامون بذار. من محو تابش نور روی برگهای اون پتوس کنار محمدرضا شدم.
و محمدجواد. خوشحالم که این حجم از تعهد به نوشتن رو داری.
سلام امیرمحمد جان.
باشه چشم. عکس رو بهش لینک دادم میتونی استفاده کنی :))
ممنونم ازت بخاطر کامنت قشنگت. همیشه وبلاگ تو و غرق شدن در رشته پزشکی برام الهام بخش بوده. همیشه آرزوم اینه اینقدر مثل تو با پزشکی یکی بشم.
میتونم بگم از این کامنتت یک دنیا خوشحال شدم.
میتونم بگم پاداش چله نوشتم همین کامنت امیرمحمده!
اینکه باعث شده دست به کیبورد بشه و اندکی سر انگشتاش رو برام خسته کنه.
مرسی که چشمات رو برای این نوشته خسته کردی.
بدون که این از هرچی برام ارزشمندتره.
نقل قول محمدرضا را خوب آورده بودی.
تم اینجا یه جوری تکراری میزنه ولی بدک نیست 🙂
ببین اگر بتونی آخرین کامنت هارو بیاری بغل صفحه اول شاید بهتر بشه.
مرسی از حضورت بهنام جان
نمیدونم والا چیزی از این تنظیمات قالبی و فنیش بلد نیستم.
باید از یکی بپرسم میتونه اینطور ترفندی رو بزنه یا نه.
خیلی گشتم دنبال کامنتها ولی داخل تنظیمات شخصیسازیش هم چیزی پیدا نکردم.