من عضوی از جامعه هستم. در این آب و خاک نفس کشیدهام و بالیدهام. بنابراین، حتی این دست به کیبورد بردنها و نشخوار کردن اندک جملاتی که از دغدغههایم برمیخیزند، آلودهاند به سوگیریهای رنگارنگ. اگر کسی دقیق شود، میتواند نشانههایش را از دل نوشتههایم بیرون بکشد و علَم کند! چرا که آب و خاک این مرز و بوم در گوشت و خونم دویده. از هر چه که فرار کنم، از گذشته نمیتوان فرار کرد. واقعیت تلخیست. اینکه بپذیریم تاروپودِ معنای زندگیمان با فرهنگمان گره خورده و نمیتوان به این سادگیها از یوغ اسارت آن رهید!
تابو. چیزی که این روزها، میرود که برایم مثل قفس شود. قفس شده. برای برخیها حکم قفس دارد و برخی دیگر را ارضای روحی میکند. برخی از آنها نان میخورند و برخی دیگر پایش جان میدهند!
تابو. میشود برایم مثل زندانی که درآن هر دم از در و دیوارش نگاهم پس زده میشود. بوی تعفن و چرک لزج مشامم را میسوزاند.
تابو. آن باورهای دست و پا بسته. آن افکار منجمد و یخزده. فسردگی رشتههای فکر. زندان افکار. فکری در بند تن. تنی در بند فکر. و تو این وسط، حیرانی. به راستی باید به کدامین سو رفت و باید چطور خود را رهاند. آیا تدبیر درست، تنها در رهاندن خود از بند آنهاست؟ رهیدن؟ یا پیچیدن بیش از پیش در تاروپودش و راضی بودن به وجودشان؟!
اینها، مدتیست که ذهنم را مشغول خود کرده. در جامعهای که کمابیش با آنها روبرو میشوم. از این و آن میشنوم. دور و نزدیک شرح حالهای مختلف را میتوان به گوش کشید. از درد دلها. مشکلاتی که از عواقب متوسل شدن به یک طرز فکر مطلق است. نقاط قرمز فکری و فرهنگی. مثل شمشیر دو لب. یا حفظ میکندت یا میکشدت.
در رشته تخصصیام که در حال آموختن و مشاهده و یادگیری هستم، گاه به گاه با برخی تابوهای غلط روبرو میشوم. این نوشته تلاشیست در جهت منعکس کردن نقطهای کوچک و تاریک از این رشتههای افکار. تلاشی برای به قلم کشیدن نگرانیها و دلتیرگیهایی که ازشان مینالیم ولی شرمی برخاسته از فرهنگ، مانع از بیان آشکارتر آن شده.
خیالِ پردهدری نیست. تکیه میکنم بر بدیهیات. بدیهیاتاند که در این نوشته، بر صفحه میریزند.
در مطالعاتم، زمانی که مقایسهای بین فرهنگهای بشری در کره زمین انجام میدهم، سایه سنگین تعصبات بر هیچ و پوچ را میبینم. آن تحلیلها و قضاوتهایی که منشأیی جز قبیلهگرایی ندارند. شاید علتشان وابستگیهای خونیست که در چند و چون راستی و ناراستی رفتارها، حرف اول و آخر را میزند. ناگزیر، اصل و نسبهای ما، سایهای سنگین بر قضاوتهای ما میاندازند.
ویل دورانت، نویسنده کتاب عظیم تاریخ تمدن، در اولین قسمت کتابش که درآمدی بر تاریخ تمدن است، تحلیلی جالب مینویسد. این تحلیل او را از قول حرفهای ارزشمند استاد و معلم عزیزم محمدرضا شعبانعلی میگویم چرا که تابحال نشده این کتاب را در دست بگیرم و به خواندنش مشغول شوم.
ویل دورانت بیان میکند بیشترین مشکلاتی که برای بشر ایجاد شده، بخاطر خیرخواهی برخی دیگر بوده تا دشمنی! به بیانی دیگر:
انسانها در طول تاریخ قربانیِ خیرخواهیِ همراهانشان شدهاند.
برخی رفتارها و خیرخواهیها، گرچه با نیتی خوب و مثبت رخ میدهند، ولی نتیجهای جز دامن زدن به اوج تاریکیها و اذیت و آزار رساندن به دیگران ندارند!
جایی میخواندم که این روزها، بیشتر از خواندن جغرافیا، به خواندن تاریخ نیاز داریم. جغرافیا را گوگلمپ و سایجیک و سایر منابع آنلاین در اختیارمان قرار میدهند. ولی چرا تاریخ؟ به یک دلیل. کارهای اشتباهی که در گذشته انجام شده، اگر دوباره انجام شوند، دیگر اسمشان اشتباه نیست. اسمشان میشود حماقت! و اینچنین است حماقتهایی هر روز و هر لحظه رخ میدهد.
میپرسید چطور؟ یک نمونهاش را بازتر میکنم. تابویی که ناخواسته بخاطر مسائل جنسیتی برمیخیزد و “زن بودن” ، در این تابو، یک اشتباه یا بهتر است بگویم یک گناه است!
بسا وقتها، مستقیم و غیر مستقیم، از سخن دردمند دختران جوان و زنهایی میشنوم که در گلویشان گریه میکنند. در نگاهشان میگریند. تو گویی غمی در گلویشان خانه کرده و گرهی عمیق بر آن انداخته.
دختران و زنانی که از خاطراتی تلخ میگفتند. و تو فقط باید نظاره میکردی. خاطراتی که همین ایام هم تکرار میشوند.
این حماقتها، کم نیستند و مثل سوزنیست که به پوست تو بدود. مهمانی ناخوانده پر از درد رنج. دردت میگیرد. سوز میکشد. اما نتوانی دم برآری. باقیماندهی درد را نتوانی از درازنای فریادت رها کنی. تو تنهایی. میسوزی. میگریی. فشار سنگینِ درخود ریختن در سینهات. در خفا. صدای گریهات را نباید کسی بشنود.
آن دختران و زنها، میگفتند از گذشتهشان. از دورهای که بخاطر فیزیولوژی و کارکرد طبیعی بدنیشان دچار درد میشدند. طی عادت ماهیانه، در پزشکی سندرومی به اسم (PMS (premenstrual syndrome وجود دارد. سندروم، مجموعهای از علایم است. حاصلش چیزی جز دردی شدید در دورهای خاص از زندگی نیست که بخاطر مکانیزمهای بدنی میتواند رخ دهد.
این مکانیزمها و چرایی رخ دادنش، جزو طبیعت بدنی انسان است. چیزی که رخداد آن برای منِ دانشجوی طبابت که کارم باید آشنایی و صمیمت با مکانیزمهای طبیعی بدن باشد از روز هم روشنتر است. خیلی روشن!
مگر میشود کسی را برای طبیعت بدنیاش مقصر بدانی؟ متهماش کنی؟ مگر میشود کسی را بدنام کنی و دشنام دهی که چرا قلبت تندتر میزند؟ چرا نفسات گرمتر شده؟ چرا قند خونات بخاطر استرس بالا رفته؟ نه! اینها رخ میدهند چون طبیعتاش اینجور رخ دادنیست.
پس چرا برخی مکانیزمهای طبیعی، اینچنین رگ غیرت برخیها را بالا میزند؟ به حدی که دختران و خانمها، نتوانند دم برآرند و بخاطرش از حق خود دفاع کنند؟
با درد سخن میگفتند. از ظلمهایی که بهشان شده بود. از اینکه بخاطر زن بودن، بخاطر تابو بودن برخی مسائل، بخاطر این ذهنهای مریض، نتوانند از تمامیت وجودیشان دفاع کنند.
جایی دیگر میخواندم. از حاملگیهای نابجا (ectopic pregnancy) در دختران مجردی که با شکایت ازخونریزی و درد شکمی حاد به اورژانس مراجعه میکنند. به بیمارستان میآیند. درد امانشان را بریده. پزشک مربوطه، بنا به رعایت الگوریتم رسیدگی به بیمار بهمنظور رد کردن عوامل شایع، تست حاملگی میگیرد. بتاHCG درخواست میکنند. مریض هم با نگاهی مراقب و منتظر، به دستورات و حالات چهره پزشکاش نگاه میکند. نگاهی از روی خواهش! تمنایی که به بیان نمیتوان آورد ولی در سوسوی نگاههای ملتمسانهاش موج میزند. موجموج التماس بدون صدا.
جواب آزمایش.
پزشک است و مشاهده نتایج.
تست حاملگی مثبت شده.
پزشک بخاطر علایم خونریزی و درد شکمی، به ectopic pregnancy شک میکند. رویانی که در جایی غیر از رحم خانه کرده. بنا به دلایلی، همیشه قرار نیست زیگوت در رحم آرام و قرار یابد. گاهی هم راه خودش را به درون حفره شکم پیدا میکند. اینطور جاها باید تیغ تیز را برداشت و در اتاق جراحی مریض را از مرگ حتمی نجات داد.
با مثبت شدن نتیجه، پرده برمیافتد. و اینجا دختر بیچاره است که خیس عرق شرم شده. نمیداند جواب جامعه را باید چه داد؟ آن افرادی که مؤاخذهاش میکنند. از طرد شدن میترسد. از نگاههای سنگین اطرافیان میترسد. از ننگی که به ناماش میزنند، میترسد. خود را زیر وزنه سنگین حرفهای بقیه له شده میبیند.
این فکرها و عواقبی که برای آیندهاش تصور میکند، امانش را میبرند.
تاب نمیآورد.
تنها یک راه به یادش میآید که از همه اینها خود را برهاند. از ترس تابوهای اشتباه، از ترس رفتارهای بعد، زیر سایه سنگین شرم و سنگینی نگاههای بقیه، پا به فرار از اورژانس میگذارد. ترجیح فرار بر قرار. ولی شاید این آخرین باری باشد که با پای خود از بیمارستان فرار میکند. نمیداند که حاملگیهای خارج رحمی (ectopic pregnancy) خطرناک است و آدم کش. آن دختران، آبرویشان را با مرگ خود میخرند. مرگ است که خیالشان را راحت میکند. مرگ.
این تابوها دارند جان میگیرند!
و جان یک انسان چطور میتواند اینچنین بیارزش باشد؟
آیا تاوان یک انتخاب، مرگ است؟ مگر نه اینکه هر یک از ما انسانیم و انسان بودن مساوی انتخاب کردن است؟ اشتباه را او کرده یا تابوهای فرهنگی خشک و بیحسابکتابِ ما؟ کدام یک؟ کدام یک از زهر هم خطرناکتر است؟
سنگ خدا را بر سینه میزنیم. سنگ بشر دوستی و انساندوستی را. اما تهش که چه؟ تهش چه گلی به سرمان زدهایم؟ تهش هم در بند باورهای اشتباه ذهنمان ماندهایم. اسیری. اجیری. خواری. ذلت. ناتوان و ملول از حجم سنگین قضاوتهایی که از گذشته به ما به ارث رسیده. درمانده از قدرت زیاد این باورها. ناتوانیم.
ما در بندیم. در بند. حال که ادعای منطقی بودن و انتخاب آزادانه رفتارهایمان را داریم! ولی هیچ. دریغا که هیچ آزادیای وجود ندارد. منطق ما، خیلی وقت است که بازیچه دست فرهنگهای موروثی غلط شده. منطق را دزیدهاند. چقدر میتوان گذشته و آموزشهای غلط اجتماعی را اصلاح کرد و با تردید بیشتری به باورهای گذشتگان نگاه کرد؟
دریغا.
کاش راهی برای تابوهای غلط بیابیم. کاش بیابیم. زمانی را ببینیم که تابوهای اشتباه دست از زندانی کردن افکار ما برداشتهاند.
آخرِ کلام، به مقصدی تکراری میرسم.
ما چه باید کنیم؟ صبر و شروع از خود؟ کلیشهای بس قدیمی و کسلکننده است…
ممنون از شما و تمام آقایونی که این مسائل براشون اهمیت داره و برای حقوق زن احترام قائلن.
به نظرم الان جامعه نسبت به قبل خیلی بهتر شده.
یه جا یه مطلب نوشته بود که امام محمد غزالی تو کتاب نصیحه الملوکش نوشته:(اما آن خصلتها که حق تعالی زنان را بدان عقوبت کرده است:] چون حوّا در بهشت نافرمانی کرد و از آن درخت گندم خورد، حق تعالی زنان را هشت ده چیز عقوبت فرمود کردن. [منظور هیجده است]
تفسیر: اول: حیض.
دوم: زادن.
سوم: جدا شدن از مادر و پدر و مرد بیگانه را به شوهر کردن.
چهارم: به نفاس آلوده شدن.
پنجم: آنکه مالک تن خویشتن نباشند.
ششم: کمی میراث.
هفتم: طلاق که به دست ایشان نگردد.
هشتم: آنکه مرد را چهار زن حلال کرد و زن را یک شوی.
نهم: آنکه در خانه معتکف باید بودن.
دهم: آنکه در خانه سر پوشیده دارد.
یازدهم: آنکه گواهی دو تن برابر یک مرد نهاده اند.
دوازدهم: آنکه از خانه بیرون نیارد آمدن مگر با کسی محرم.
سیزدهم: آنکه مردان [را] نماز عید و نماز آدینه و نماز جنازه [بود و از پس جنازه روند] و غَزا کنند و زنان را اینها نباشد.
چهاردهم: امیری را نشایند و نه نیز قضا را و نه حکم را.
پانزدهم: آنکه فضل هزار بهره است یک بهره از آن زنان راست و دیگر، مردان راست.
شانزدهم: آنکه در قیامت چندان که جمله امت را عذاب بود یک نیمه از آن زنان را بود.
هفت دهم: چون شویش بمیرد چهار ماه و ده روزش عدّت بباید داشتن.
هشت دهم: آنکه چون شویش طلاق دهد سه ماه یا سه حیض عِدّت بباید داشتن.
این عقوبتهای زنان است که یاد کردیم…)
و جالبه که بعدشم نوشته:(بدان که جملگی [خوی] زنان بر ده گونه است و خوی هر یک به صفت چیزی از حیوانات ماننده است. یکی چون خوک، دوم چون کپّی (بوزینه)، سه دیگر چون سگ، چهارم چون مار، پنجم چون استر، ششم چون کژدم، هفتم چون موش، هشتم چون کبوتر، نهم چون روباه، دهم چون گوسفند…)
من به عنوان یه دختر خیلی خوشحالم که اون زمان به دنیا نیومدم.اما خب برام سواله که اون موقع همه همینطور فکر میکردن؟و اینکه زن ها اون موقع چی راجب خودشون فکر میکردن؟…
میدونید محمد جواد جان ، بعضی از این تابوها متاسفانه در منطقه ی خاص مثلا استانهایی و بخصوص روستاهای اون استان رایجه !! این تابویی که شما نام بردید تنها یکی از اون ده ها دردی هست که وجود داره برای یک دختر… متاسفانه طبق مقالاتی که خونده بودم ، هنوز هم نقص عضو وجود داره ! و این فاجعه اس ! و بعضیا پاک نبودن دختر میدونن اگر اون عمل وحشیانه رو نکنن!! البته متاسفانه در جهان مطرح هست این تابو :(( غافل از اینکه چه آسیب هایی به اون دختر میرسه … و خاطراتی که در ذهنش ثبت میشه و مثل خوره ! در جان و روحش ذره ذره اونو نابود میکنه !
نمیدونم شاید جنس دختر رو یک موجود ضعیف تلقی میکنن که اینهمه بهش ظلم میکنن و فرهنگ و اداب غلط وجود داره !!! درصورتی که اصلااا اینطور نیست !
دختر یک موجود بسیار ظریف و سرشار از عاطفه و آرامش و عشق هست ! و اصلا ضعیف نیست ! برعکس بنظر من بخاطر دردهایی که مثلا یک مادر در حین زایمان تحمل میکنه بسیار قوی و مستحکم هست 🙂 طبق ازمایش و تحقیقاتی که روی چند مرد، درد زایمان رو شبیه سازی کردن ، حتی برای چند ثانیه نتونستن تحمل کنن ! حالا من نمیفهمم این موجود عزیز واقعا مستحق اینهمه باور و اداب غلط هست که بهش در جامعه بخواد بشه؟!
کاش یسری از پسرای جامعه مون هم مثل شما روشن فکر بودن ! و همینطور دختران و بانوان حتی !
میدونید تابو های غلطی وجود داره که باید به مرور ریشه کن بشه ! چون بعضیا مثل باور و عقیده بهش نگاه میکنن و مسلما به راحتی کنارشون نمیذارن !
تابو زیاده و من وقتی دیدم راجع به ظلمی که به دختران سرزمینمون میشه رو شما مثالی زدید ناخودآگاه یاد اون مقالاتی افتادم که خونده بودم و واقعا ازرده خاطر شده بودم از خوندنشون و نتونستم از ذهنم پاک کنم اون مقالات رو و ظلمی که به دختران میشه .
مرسی که برات مهمه 🙂 خوبه که ادم بدونه دغدغه های این چنینی هنوز هست 🙂 ممنونم ازتون
تایمم کم بود تیکه تیکه خوندم پستتون رو ، و الان کامنتم هم هی پاشدم کاری انجام دادم و دوباره نوشتم ، اگر انسجام نداره ببخشید
منم چنین دغدغه ای دارم ، به امید اینکه مادران آینده فرزندانی تربیت کنن با عقاید درست و منطقی !
لعیای عزیز؛
درک میکنم همه حرف ها و صحبت هاتو!
منم امیدوارم همه چیز بهتر بشه. با گذر زمان. و با برطرف شدن تعصبات
سلام؛تابویی عجیب و غریب!و بس خسته کننده…کلیشه قدیمی رو منم دوباره تکرار میکنم.شروع از خود:)…این برای اینکه حداقل بی قراریمون کمتر شه.قبول دارم زیاد جالب نیست اما تو خیلی از چیزا محکوم به اینیم.حداقل تو جامعمون مجبوریم…خیلی از تفکرات غلط بایستی به مرور زمان از بین برن و ما تا به حدی محکوم به همینیم…ولی جدای از این بی قراری و ناراحتی بایستی از یک جایی شروع کرد و این مسایل رو توی فرهنگ مردم جا انداخت…این گوشه ای مساله هست.قسمت پزشکیش که به ما عمق مساله رو یاداوری میکنه!و چقدر داستانهایی که داریم…چقدر داستان…و فقط تلخی!باید از خودمون شروع کنیم…این برای صدهزار بار!ولی بایستی با اتحاد و منسجم عمل کنیم.این مساله حل شدنیه!تو کشورایی که حکم بلاد کفر رو دارند برای بعضیاااا:|این مساله عادیه!و تمام کلام من در اینه که باید چند نفر برنامه ای برای از بین بردن این برنامه بچینن…و جقدر این راه طولانیه،حداقل امیدم اینه که نسل من این تفکرات رو نداشته باشه!ممنون از متنت خیلیییی عالی بود…دغدغتو دوست داشتم:)موفق باشی:)
نرگس؛
متوجه حرفهایی که میزنی هستم. و بدون که من هم تهش به این میرسم چارهای جز ترمیم زخمهای روحی خودمون و پس از اون، التیام زخمهای روحی اطرافیان نداریم.
شاید این کلیشه به ما امید میفروشه و تنها راه ما، دامن زدن به همین کلیشههای تکراری باشه!
همینکه نسل بعد، عزم کنار گذاشتن افکار متعصبانه رو داشته باشه، جای خوشحالی داره!
دقیقااا…..کاش راهی برای تابوهای غلط بیابیم👏👏👏
.
این متمم چی چیه ک توی بیو نوشتین؟راجبش صحبت میکنین بدونم چیه!ممنونم.قلمتون عوووالیههه🤩😍🥰
کیمیا؛
ممنونم از لطفت.
متمم بیشتر از یک مدرسه برای من بوده. یه مطلب درموردش داخل وبلاگ نوشتم.
متمم دایه ای مهربان تر از مادر