یکی از شیرینلحظههای زندگیام،غرق شدن در زندگینامهی این و آن است. افرادی که اسمشان سر زبانهاست و از آنها انسانهایی بزرگ و دور از ذهن ساختهایم. با این زندگینامهها، انگار به توانِ حوادثی که از ورقپارهها و سیاهههای کتاب میخوانم، زندگیام را زندگی میکنم. یک حس غریب و در عین …
بیشتر بخوانید »دوران فیزیوپات، آنچه بر من گذشت – ۱۲ مورد کوچولو
دوران فیزیوپاتی هم به اواخرش رسیده. روز به روز به شروع دوران استاژری مانده. مسیر تحصیل پزشکی عمومیام نصفه شده. و این خبر، تا حدی خوشحالکننده است و شاید هم تاحدی ترسناک. حوشحالکننده چون همه چیز جدیتر میشود و شیرینتر. محیط بالین است و جذابیتهای خودش. اما ترسناک، چون دورانی …
بیشتر بخوانید »آن «دیگری»، دریایی از حس و تمنا
مرگ هر انسان مردن یک فرد نیست، مرگ جهانهایی است که درون او میزیستهاند.«یوگنی یفتوشنکو» درون خودمان، یک سیستم تمام عیار و کاربلد داریم که ما را از جهان پیرامونی ایزوله میکند. خشم و غمها را مختص به خودمان میدانیم. شادی و لبخندها را هم به خودمان میبندیم. کسی بیرون …
بیشتر بخوانید »جهان، برای من نیست
توهمی که باعث میشود خودم را بعنوان گونهای از حیوانات، مرکز دنیا بدانم و ببینم و تفسیر کنم، گاهی چنان ریشه میدواند که به شکایت از دنیا و اهل دنیا منجر میشود. شکایتی با دل پر و چنان پردرد که گویی واقعا دنیای ما دادگاهست، وکیلمدافع و هیأت منصفهای برایم گرفتهاند. …
بیشتر بخوانید »سرخیِ علم در رگهای طبابت – medicine as a science
با مادرم که صحبت میکردم، همیشه خوشحال بود طبابت، حرفهایست که آلوده به سیاست نمیشود. اولین بار، حرفش را جدی نمیگرفتم. اما… اما هر چه جلوتر میروم و از پیچیدگیهای سیاست بیشتر از پیش مطلع میشدم، هر روز خوشحالترم از دیروز. شادمان از اینکه این حرفه، دخلی به سیاست و …
بیشتر بخوانید »صفحه صفر تکستبوک – یک تقدیمنامه
برای من، معاینهی فیزیکی، در این آخرین نفسهای فیزیوپاتی، اهمیتش دوچندان شد. زمانی که کمکم حس میکردم دارم از دوران آموزشی فیزیوپات کوچ میکنم به دوران کارآموزی تحصیل طبابت. همان استاژری. جایی که بیمارستان رفتنها شروع میشود و کار، جدیتر قشنگتر و جذابتر میشود. از دورههای تحصیل پزشکی، تابحال نصف …
بیشتر بخوانید »خانواده – معنایی شیرین برای زندگی
سر شب، خسته و کوفته گوشهای نشسته بودم. انگار عصبی شده بودم از خودم، از مشکلات و دلنگرانیهایی که روی هم تلمبار شدهاند. یکجور خشم از خود و نگرانیهای آینده و گذشته در آن لحظهها موج میزد. گویا خستگی و کلافگی، در طول روز بر من مستولی شده و حالا، …
بیشتر بخوانید »یک مدل ذهنی نسبت به زندگی – پادکست رواق
یکی از روزهای گرمِ نیمه اول سال ۱۳۹۹ شمسی بود. معروف است به ایام قرنطینه. در اتاقم نشسته بودم و آمدنِ غروب، فضای اتاق را تیرهتر از پیش کرده بود. فراغتی پیدا کرده بودم و احساس رهایی میکردم. میتوانستم کاری جدید را شروع کنم بیدغدغه خردهکارهای روزمرهام. چند روز پیش …
بیشتر بخوانید »طریقِ بِسمِل شدن – عادت به فراموشی
خدا به بشر پشت کرده است؛ رو برگردانیده است. همه… همگان را زشت و دنی میبینم. همگان را مخرۤب، ویرانگر و نابودکننده میبینم؛ همه دچار جنون نابودی شدهاند. اولین داستانی بود که دو بار مطالعهاش کردم. یاد لایوی (همان پخش زندهی خودمان در اینستاگرام :/) میافتم که چندی پیش محمود …
بیشتر بخوانید »برای زمانسنجی بهتر – perfect timing
ما مسئله «کی (when)» را به اندازهی مسئله «چه چیزی (what)» جدی نمیگیریم.«دنیل اچپینک – کتاب کِی» به این سوالها فکر میکنم. کاملا علمی هستند، اما دلیل مشخصی دارند. چرا باید از رفتن به بیمارستان ها در عصر (ساعت ۱۴ تا ۱۷) خودداری کنیم؟ چرا در نسخههای پزشکان، تجویز آنتیبیوتیک …
بیشتر بخوانید »